خانه عناوین مطالب تماس با من

پناهگاه

پناهگاه

پیوندها

  • آشپزی
  • ندا

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • 124
  • 123
  • 122
  • 121
  • 120
  • 119
  • 118
  • 117
  • 116
  • 115

بایگانی

  • مهر 1399 1
  • تیر 1399 1
  • اردیبهشت 1399 11
  • فروردین 1399 7
  • اسفند 1398 7
  • بهمن 1398 10
  • دی 1398 21
  • آذر 1398 25
  • آبان 1398 9
  • مهر 1398 5
  • شهریور 1398 3
  • مرداد 1398 9
  • تیر 1398 7
  • خرداد 1398 4

جستجو


آمار : 7126 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 35 یکشنبه 5 آبان 1398 20:49
    خانواده شوهر هرچقدم باهات صمیمی باشن بازم خانواده‌ شوهرن :) خانواده تو نیستن. بازم یه مرزی بین تو و اونا هست. اونا یه طرفن و تو یه طرف. حالا این شوهرته که تصمیم میگیره چجوری این فاصله رو مدیریت کنه. کلا بره وایسه اون طرف و تو رو ول کنه و درنتیجه زندگیو زهرمار کنه. میتونه کلا بیاد طرف تو . میتونه‌ام یه پاشو اینور بذاره...
  • 34 جمعه 3 آبان 1398 20:49
    اصلا پیج اینستا رو نباید هیچ دوست و آشنایی داشته باشه که راحت بتونی هرچه دلت تنگت میخواهد بگویی :/ چه معنی داره ببینن و هزارجور حرف دربیارن :/ والا..
  • ۳۳ سه‌شنبه 30 مهر 1398 18:08
    امتحان سختا داره شروع میشه :) خدایا بیشتر از تحملم امتحانم نکن..
  • 32 دوشنبه 29 مهر 1398 19:26
    خوشحالم که این رشته رو دارم میخونم خیلی وقتا کمکم میکنه خیلی وقتا دلیل حال خوبم میشه خیلی وقتا دستمو میگیره ولی.. مشکلِ من اینه که دقیقا مشکلم خودِ رشته‌س :/ یعنی با این رشته مشکل ندارمااا‌.. اون رشته‌ای که خودم میخواستم نشد. حالا با هر رشته‌ای که واردش بشم مشکل دارم اما خدارو صد هزار مرتبه شکر که وارد این رشته شدم‌....
  • 31 شنبه 27 مهر 1398 13:38
    تا وقتی خودت پانشی و با تمام وجودت تلاش نکنی، هیچکس نمیتونه هیچکاری برا حالت بکنه‌‌. تا وقتی پانشی، حالت خوب نمیشه عزیزم. حتی اگه تو بهترین شرایط هم باشی ولی خودت یه تکونی به خودت ندی، حالت بده.. حااالت بدههههه تا وقتی از ته ته ته ته ته دلت به خدا توکل نکنی و به این توکلت ایمان نداشته باشی، هیییچی نصیبت نمیشه پاشو.....
  • 30 چهارشنبه 24 مهر 1398 20:10
    یک ساعت و نیمه نشستم تو ماشین. با همسر ماشینو آوردیم تعمیرگاه. اگه اینستا و پی دی افِ کتابِ مورد علاقم نبود تا حالا کلی سرش غر زده بودم :) همسر امشب میره و تا شنبه نیست.. خیلی دلگیره.. کاش میشد حداقل باهاش برم.. کلی دلم میخواد یه مسافرتِ اساسی بریم ولی میدونم حالا حالاها فرصتش پیش نمیاد این روزا اصلا کارام رو برنامه...
  • 29 یکشنبه 21 مهر 1398 22:57
    سوزِ سرما از درز پنجره میاد تو اتاق از پنجره بیرون رو نگاه میکنم .. تاریکی مطلق‌‌.. آخ که چقدر دلم گرفته.. کاش الان تو خونه خودم بودم..
  • ۲۸ یکشنبه 31 شهریور 1398 11:20
    زندگی به طرزِ بی رحمانه‌ای ناپایداره :)
  • ۲۶ یکشنبه 10 شهریور 1398 10:55
    اولین مُحرمِ متاهلی ....
  • ۲۵ پنج‌شنبه 7 شهریور 1398 13:10
    از خودم دلخورم.. همین!
  • ۲۳ چهارشنبه 30 مرداد 1398 21:52
    دلتنگم.. و هیچ جوره نمیتونم برم کنارش.. بدترین بدترین حسِ دنیاست.. خدایا قدرتِ تحمل بهم بده..
  • 22 سه‌شنبه 29 مرداد 1398 19:21
    وقتی به همسر میگم پروفایلت یه چیزی بذار که همه بفهمن ازدواج کردی، و اون اینکارو نمیکنه و هربار یه بهونه میاره؛ بعد منم از پروفایلم عکسای مربوط به ایشونو برمیدارم، بچه بازیه :) .. ولی اگه این بچه بازی رو نمیکردم خفه میشدم! همینه که هست فقط امیدوارم ازش سرد نشم به همین زودی! چون اگه بشم هردومون بیچاره میشیم الان مثل یه...
  • 21 سه‌شنبه 29 مرداد 1398 12:27
    بازم مشهد رفتنم به تعویق افتاد :((( باید بمونم اینجا و ماشینو از نمایندگی تحویل بگیرم بعد ببرم صافکاری بعد ببرم بذارم نمایشگاه و تا وقتی فروش بره صبر کنم. خیلی خورد تو ذوقم :( منتهی از یه طرفم حرف مامان درسته. میگه تو بری اونجا همسر مجبوره برات یه سوئیت اجاره کنه. خرجتون بیشتر میشه. همش حواسش باید به تو باشه وقتیم...
  • ۲۰ سه‌شنبه 29 مرداد 1398 00:50
    دلتنگِ همسرم.. خییییلی زیاد... :( به حدی که خوابم نمیبره اح
  • 18 چهارشنبه 16 مرداد 1398 06:21
    صبح زود بیدار شدنی که بعد از غلبه بر خواب‌آلودگیِ شدید به دست میاد یکی از لذت‌های زندگیه ♡_♡ البته اینکه منتظرِ تماسِ همسر بودم و خوابم نبرد هم بی تاثیر نیست -_- حالا اوشون که تماس نگرفت، ولی من بیدار شدم به کارام برسم :)
  • ۱۷ سه‌شنبه 15 مرداد 1398 18:36
    + گاهی فکر میکنیم داریم بهترین مسیرو میریم ولی واقعا اینطور نیست. یه چند لحظه باید مکث کرد، فکر کرد، شرایط رو آنالیز کرد و بعد از اون مسیر خارج شد! آقااااا... گاهی واااقعا داریم اشتباه میریم خب!! چرا نباید برگردیم و از اول شروع کنیم؟؟ + سخت‌ترین قسمت رابطه‌م با همسر اینه که نمیتونم اسمشو خالی خالی بگم :| وااای بر من...
  • 16 شنبه 12 مرداد 1398 01:00
    چند بار اومدم این پست شماره‌ ۱۶ رو بنویسم ولی یهویی حسِ نوشتن پریده و پست ثبت نشده امشب برای دومین بار صورتمو سوراخ سوراخ کردم. یعنی "ه" اینکارو واسم کرد. ولی خب اونجوری که دفعه پیش آبجی بزرگه انجام داد نتونست انجام بده. لُپمو کامل نزد :/ اعصابم خورد شد همین الان داشتم با همسر تلفنی صحبت میکردم. خداروشکر تا...
  • 15 چهارشنبه 9 مرداد 1398 01:13
    + یهویی دلم یه جوری برا همسر تنگ میشه که واقعا ناچار میشم بهش پیام بدم یا زنگ بزنم با اینکه میدونم ممکنه تو جاده باشه یا نتونه گوشی دستش بگیره :( + همش حس میکنم تو لباسم مورچه هست و داره رو بدنم راه میره. فقط همین غلبه دم مونده بود :/ صفرا و سودا کم بود + فردا صبح دیگه مجبورم به کارام برسم وگرنه از گروه حذف میشم :( +...
  • 14 سه‌شنبه 8 مرداد 1398 19:46
    یه دنیا کار ریخته رو سرم ولی سه ساعته همینجوری خوابیدم و همش از این پهلو به اون پهلو میشم حتی ذره‌ای انرژی برای انجام کار‌ام ندارم :/ + یک پستِ غمیگنانه (خیلی) مینوشتم چند روز پیش، که دقیقا قبل از انتشار پرید. و دیگه حوصله نداشتم دوباره بنویسم. الان که فکر میکنم میبینم چقدر خوب شد که پرید و اونهمه انرژی منفی وارد...
  • ۱۳ دوشنبه 31 تیر 1398 14:25
    بازم دارم برمیگردم به حالت استندبای -_- خدایا کمک..
  • ۱۲ دوشنبه 17 تیر 1398 15:59
    نامزدِ دوستِ همسر برا من شده هَوو :/ خونه پدرشوهرم همه چپ میرن راست میرن از اون حرف میزنن. مدام منو با اون مقایسه میکنن. خسته شدم دیگه :| امروزم همسر میخواست بهم بگه انشاالله میخوام تو رو ببرم مکه، اسم اون دختره از دهنش دراومد گفت اونو ببرم مکه یه لحظه برگشتم نگاهش کردم با لبخندی که رو لبم ماسیده بود خودش فهمید چقدر...
  • ۱۰ یکشنبه 9 تیر 1398 20:47
    وقتی زندگی بی رحمه، پس توام با خودت بی رحم باش. به خودت رحم نکن‌. به خودت استراحت نده انقدر برای موفقیت بجنگ که از نفس بیفتی وقتی از نفس افتادی، وقتی پشت سرتو نگاه کردی، به خودت افتخار کن :) خیلی لحظه قشنگیه ارزش اینو داره که حتی برای یک بار هم که شده تو زندگیت تجربه‌ش کنی توکل به خدا
  • 9 یکشنبه 9 تیر 1398 05:05
    + یادم باشه بیام برنامه‌های یک ساله و ۳ ماهه رو بنویسم + در مورد نحوه هدف گذاری مطلب بخونم + ادامه دارد...
  • ۸ شنبه 8 تیر 1398 10:51
    باید یاد بگیرم هیچ آدمی رو قضاوت نکنم هر آدمی گذشته‌ای داره که اگر من تو اون گذشته رشد میکردم شاید وضعم خیلی خراب‌تر بود میگن گذشته اهمیت نداره و حال مهمه. اما من میگم گذشته انقدرام بی اهمیت نیست‌ چون چیزی که الان هستیم نتیجه‌ی گذشته‌ی ماست. اهمیت گذشته اونجاست که بخاطرش نباید کسی رو قضاوت کنیم. شخصیت و خلقیات یک شخص،...
  • 7 یکشنبه 2 تیر 1398 16:53
    اولین مسافرتِ دوران نامزدی رو بری و چار تا دونه عکس نگیری :| واقعا اعجوبه‌ایم ما :))) البته قابل ذکر است که وااااقعا فرصت فکر کردن و رمانتیک بازی نداشتیم. از طرفی کارهای همسر و از طرفی گرمای وحشتناااااکِ تهران اجازه نمیداد این چیزا به ذهنمون برسه انشاالله مسافرت بعدی جبران میکنیم ^-^ + حرف‌های داداش...
  • 6 شنبه 1 تیر 1398 19:29
    الان نشستم تو اتاقِ مهمانِ خونه‌ی داداش "الف". خانومش و پسرش خونه نیستن و آقای همسرم رفته بیرون. من با داداش خونه تنهاییم. روم نمیشه از اتاق برم بیرون ... احتیاج شدید دارم به دبیلیو سی :/ همسر دوساعته رفته بیرون و منو گذاشته اینجا پاشدم کتاب‌های موجود در اتاق رو نگاه کردم و مقداری کتاب "قدرت بیان"...
  • قرارِ اولین مسافرتِ دوتایی جمعه 31 خرداد 1398 00:05
    همسر گفتن که قراره فردا یه سفرِ یکی دو روزه ( به احتمال زیاد یه روزه) به تهران خواهیم داشت. از جزئیات سفر اطلاع دقیق ندارم. هرچیزی که هست فردا شب مشخص میشه امروز رفتم یه ساک خریدم این هوا !! :/ فکر میکردم سفرمون چند روزه‌ست. اگه میدونستم اینجوری یه روزه میریم و برمیگردیم همون رو کوله خودم برنامه ریزی میکردم. امروز از...
  • 3 پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 00:37
    آخرین شبِ مجرد بودنم... فردا ۲۳ خرداد ماه سالِ ۱۳۹۸ اگر خدا بخواد اسمی وارد شناسنامه من خواهد شد حس عجیبی دارم امشب.. دلم میخواد امشبم رو سرتاسر متوسل بشم به حضرت زینب(س) که خانم زینب حاجتِ منِ بی مقدار رو انقدر واضح و روشن اجابت کردن امسال روز تحویلِ سال، رفتم زینبیه اعظمِ شهرمون. اونجا دست به عَلَمِ خانم زینب...
  • 2 جمعه 17 خرداد 1398 18:03
    ای وااااای چرا من هیچی نمیخونم؟؟؟؟ دقیقا فردا ساعت ۱۰ونیم امتحان دارم و به معنای واقعی کلمه هییییچی نخوندم!!!! خدااااایاااااااا.... دقیقا چیکار باید بکنم که بیدار شم؟؟؟؟ و فردا به گ...ه خوردن نیفتمممم
  • 1 جمعه 17 خرداد 1398 16:23
    جایی خوندم که حرکت جزء لاینفک زندگیه. با درجا زدن فقط به سمت بدتر شدن خواهیم رفت. پس باید حرکت کرد. باید تغییر کرد. باید رشد کرد. حالا من.. میخوام از پوسته‌ی خسته و خوابالو و منفعل خودم بیام بیرون. نمیگم چیزی فراتر از خودم، نه..، میخوام نهایتِ اون چیزی که هستم باشم. برا خودم کم نذارم مسیر سختیه‌ اونم برا آدمی مث من که...
  • 120
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4