خانه عناوین مطالب تماس با من

پناهگاه

پناهگاه

پیوندها

  • آشپزی
  • ندا

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • 124
  • 123
  • 122
  • 121
  • 120
  • 119
  • 118
  • 117
  • 116
  • 115

بایگانی

  • مهر 1399 1
  • تیر 1399 1
  • اردیبهشت 1399 11
  • فروردین 1399 7
  • اسفند 1398 7
  • بهمن 1398 10
  • دی 1398 21
  • آذر 1398 25
  • آبان 1398 9
  • مهر 1398 5
  • شهریور 1398 3
  • مرداد 1398 9
  • تیر 1398 7
  • خرداد 1398 4

جستجو


آمار : 7082 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • 124 چهارشنبه 16 مهر 1399 12:58
    بعد از یه مدت طولانی برگشتم :) پر از حرف‌‌.. پر از اتفاقِ خوب و بد.. پر از خنده و بغض بیا بگو اینجا.. بیا بگو تا یادت بمونه.. تا درس بشه برات..
  • 123 سه‌شنبه 17 تیر 1399 19:29
    pms شدیدم :/ ینی کسی جرئت داره بهم چیزی بگه.. مثل بمب میخوام بترکم! همسر خواهر بزرگشو خیلی دوست داره .. و این موضوع شدیدا رو اعصابمه. نمیخوام بهترین چهره تو ذهنش اون باشه. میخوام من باشم حالا چرا اونو دوست داره؟ چون مثل یه مرد تو اجتماع کار میکنه و پول درمیاره کثافت حالا من چی؟؟ یه دونه کنکور کوفتی رو نمیتونم تموم کنم
  • 122 سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1399 03:37
    از ما که گذشت .‌‌.. ولی تا عاشق نشدین ازدواج نکنین :)
  • 121 دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 04:53
    امشب رفتم به گذشته‌م سر زدم.. گذشته‌ای که یادم رفته بود خیلیم شیرین نبود.. یه چیزایی ازش یادم اومد که شُکر الانمو به خدا کردم گاهی خوبه آدم برگرده به گذشته و ببینه اون لحظات شیرین که دلش براشون تنگ شده، تموم شدن و شاید تلخی هم قاطیشون بوده.. ولی فقط شیرینیش به یاد مونده به نظرم حافظه هم گاهی شیطنت میکنه و هرچی دوست...
  • 120 یکشنبه 28 اردیبهشت 1399 13:34
    چه عدد خوشگلی :) شماره پستُ میگم + یه وبلاگی بود یه آقای دکتری به اسم "استاد" نویسنده‌ش بود..‌ دیگه نیست چرا؟ خیلی باهاش ارتباط میگرفتم + بابا حالش خوب نیست و شدیدا بی حال میشه... نمیدونم... ولی دلم به حال خودم میسوزه این وسط +همینجوری بیخودی اومدم بنویسم..
  • 119 پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1399 19:29
    " به صورت جهادی درس بخون" انگیزشی‌ترین جمله‌ای که میتونست منو هُل بده
  • 118 پنج‌شنبه 25 اردیبهشت 1399 06:09
    از تکنولوژی بدم میاد.. عجب چیز مزخرفیه! هر چی پیشرفته‌ترم میشه، گندِ بیشتری بالا میاد. اون قسمتِ ذره‌بینِ اینستا که از همش مزخرف‌تر.. والا! همونجا رو تو اینستای همسر باز کردم دیدم چه عکسا و استوری‌های چرت و پرتی هست :/ خونم به جوش اومد.. گفتم بیام اینجا بگم خالی شم :| تصمیمِ ۸۰ درصدی گرفتم که این گوشی رو بدم مامان،...
  • 117 دوشنبه 22 اردیبهشت 1399 22:59
    "امروزم یکی دیگه از اون روزای مزخرفِ بی فایده بود" اولش این جمله بالایی رو نوشتم و میخواستم پر و بال بهش بدم، ولی یه لحظه یادِ حس‌های قشنگی که امروز داشتم افتادم و خواستم پاکش کنم، ولی گفتم بذا بمونه... بعدا که اومدم اینجا رو بخونم بفهمم یه روزاییم بوده که میخواستم منفی‌ها رو ببینم و بعدش پشیمون شدم... یعنی...
  • 116 یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 12:17
    گاهی بی دلیل همه رو پس میزنم. تلفن هیچکسو جواب نمیدم. هیچی دلم نمیخواد. نه از چیزی ناراحتم نه خوشحال. انگاری قلبم بی‌حس میشه همسر زنگ زد جواب ندادم.. مشاورم زنگ زد جواب ندادم با اینکه میدونم کار مهمی داره باهام.. تا شب همینه.. جواب هیچکسو نمیخوام بدم... به قولِ یارو گفتنی، هیچی به هیچ‌جام نیست :) همینجوری دلم...
  • 115 یکشنبه 21 اردیبهشت 1399 03:48
    از همسر وقتی کنار خانوادشه بدم میاد! همین...
  • 114 شنبه 20 اردیبهشت 1399 12:45
    یاد بچگیام افتادم توو اون زیرزمین که مستاجر بودیم، من از ۶ سالگی تا کلاس پنجم رو اونجا زندگی کردم. خونمون یه پذیرایی داشت و یه آشپزخونه و یه اتاقِ خیلی کوچولو و دراز ظهر که میشد مامان و بابا میخوابیدن. من میموندم و خودم :) پامیشدم با خودم بازی میکردم. خودمو آرایش میکردم، لباسامو از کمد میریختم بیرون و فروشنده‌بازی...
  • 113 پنج‌شنبه 18 اردیبهشت 1399 17:11
  • 112 دوشنبه 1 اردیبهشت 1399 08:55
    شروعِ سوگندِ ۴۰ روزه... یا الله... به حق خانم زینب(س) دستمو ول نکن... سیاهیای دلمو از بین ببر..‌ ممنون از مهربونی و رحمتِ بی‌کرانت، که همیشه و هرجا از اعماق قلبم احساسش میکنم... شُکر بابت همه چیز‌.. حتی چیزایی که بهم ندادی و نخواستی داشته باشم..
  • 111 یکشنبه 31 فروردین 1399 20:57
    خب اینم از زندگیِ مثلا متاهلی :))) خانواده همسر رفتن تهران و من اومدم پیشش دیشب اومدیم خونه‌شون.. خوش گذشت :) صبح ۱۰ونیم بیدار شدیم.. صبونه خوردیم.. همسر کلی باهام حرف زد.. یه سوگندی خوردم که از فردا شروع میشه .. تا ۴۰ روز باید روزی ۱۴ ساعت درس بخونم :) خدا به داد برسه.. ولی هرطور شده باید این ۴۰ روزو انجام بدم، قسم...
  • 110 پنج‌شنبه 28 فروردین 1399 12:11
    بهت میگن معمولی..؟؟ بهت برخورد؟؟؟ بهت برخورد که شوهرت رفته پیش خانوادش گفته من یه دختر معمولی گرفتم؟؟؟ میخوای معمولی نباشی؟؟؟ خب معمولی نباش عزیزم به همه ثابت کن که همون دختر معمولی چه کارایی نمیتونه بکنه!! یه اتفاقی رو رقم بزن که تا چندین و چند سال سر زبونا باشه ولی... ولی حیف... حیف که تو فقط بلدی حرف بزنی ... تئوری...
  • 109 یکشنبه 24 فروردین 1399 12:36
    دیشب همسر دو تا جمله بهم گفت.. از اون جمله‌هایی که تا چند دقیقه میرم تو کما و فقط یه جا زل میزنم، بعد بی‌اختیار اشک میریزم.. نمیخوام بگم چی گفت که بعدها اومدم اینجا یادم نمونه و ازش کینه به دل نگیرم.. + بعضیا چطور میتونن انقدر انرژی و حال خوب به بقیه منتقل کنن؟؟ خیلی دلم میخواد این مدلی باشم + دیروز رفته بودیم همسر...
  • 108 شنبه 16 فروردین 1399 15:29
    آقا با خودتون حرف بزنید! خیلی حال‌خوب‌کن هست :)
  • 107 جمعه 15 فروردین 1399 08:58
    وقتی صبح ساعت ۶ بیدار میشی میری برا خونتون بربری تازه میخری ، از سرکوچه ما رد میشی و حتی به فکرتم نمیرسه که خونه ما هم بیاری،... منم وقتی میام خونه شما یادم میره پاشم به مامان و خواهرت کمک کنم! بالاخره هرچیزی حساب و کتابی داره :) آره... مامان و بابای منم اگه پسر داشتن صبح میرفتن براشون بربریِ تازه میخرید ... که ندارن...
  • 106 سه‌شنبه 12 فروردین 1399 01:23
    گاهی باید بخاطر دیدن یک لحظه لبخند مادر و پدر خودتو به آب و اتیش بزنی.. اون لحظه لبخندشون به همه دنیا می‌ارزه.. من تا حالا اون لبخندو رو لب مامان و بابام نیاوردم...........
  • 105 جمعه 1 فروردین 1399 01:43
    اخم نکن احمق... اخم نکن... بغض نداشته باش.. مگه چیشده؟؟؟؟ چیشده که اینجوری بغض گلوتو گرفته.... امشب اخرین شب سال ۹۸عه.. البته الان وارد سال ۹۹ شدیم ولی هنوز سال تحویل نشده.. امسال بخاطر کرونا دید و بازدید نداریم خداروشکر.. خوشحالم از این بابت.. خب.. بیا باهم چن تا از اتفاقات خوب امروزو بنویس تا این بغض اخرشبی رو بشوره...
  • 104 سه‌شنبه 27 اسفند 1398 07:14
    چه حس غریبیه... وقتی میبینی جز خدا و مادرت هیچکسو نداری :)
  • 103 جمعه 23 اسفند 1398 00:38
    کمردرد دوباره افتاد به جونم.. این روزا به بطالت داره میگذره و هییییچ کاری نمیکنم... باید چاره‌ای اندیشید :)
  • 102 دوشنبه 12 اسفند 1398 20:00
    همینجوری یهویی اومدم بگم که خیلی بی عرضه‌ام... همین!
  • 101 چهارشنبه 7 اسفند 1398 17:35
    هر انرژی‌ای که به عالم میدی به خودت برمیگرده.. چندین برابرش هم برمیگرده :)
  • 100 دوشنبه 5 اسفند 1398 20:20
    +چرا دورانِ کودکی انقدر عمیق و ماندگار میمونه تو ذهن؟ اون حس و حالی که اون زمان به چیزی داشتم، همین الانم میتونم حس کنم.. مثلا آهنگ‌های بهرام حصیری که بابا تو ماشین میذاشت .. الان همون آهنگ‌ها رو میشنوم پرت میشم به روزهای کودکی.. روزهایی که تفریحِ سه تایی‌مون رفتن به فروشگاه رفاه و خریدکردن بود.. دور دور کردن با...
  • 99 شنبه 3 اسفند 1398 11:51
    بغض دارم.. یه بغض بی دلیل که نمیدونم از کجا اومده نمیدونم دلم چی میخواد.. فقط میخوام یه جا بشینم و هیچکس کاری به کارم نداشته باشه. بشینم شادی و حالِ خوب بقیه رو نگاه کنم.. همین!
  • 98 شنبه 3 اسفند 1398 02:02
    وقتی آدم عاشقِ طرف نباشه همین میشه دیگه. با یه رفتار کوچیکش ازش متنفر میشی :) دلت نمیخواد سمتت بیاد حتی :) خدایا.. نیاز به گریه دارم..
  • 97 جمعه 25 بهمن 1398 18:47
    نمیدونم چرا یادت میره منابعِ انگیزشیت...؟ چرا حتما باید خواهرشوهرکوچیکه و شوهرشو ببینی تا یادت بیاد چقد عقبی؟!! چرا حتما باید ببینی که اینا چجوری با آسانسورِ جیبِ باباشون فرتی دارن میرن بالا، تا یادت بیاد که تو و همسر باید از پله‌ها بدو بدو برین بالا؟؟ اینو یادت باشه.. الیییییی حواست باااااااااشههههه زندگی نیاز به...
  • 96 سه‌شنبه 22 بهمن 1398 08:11
    آدما تا وقتی بچه هستن دوست داشتنی‌ان. وقتی بزرگ میشن دیگه نمیشه از ته دل دوستشون داشت.. بچه ها معصومن.. پاکن‌.. سیاست ندارن.. بی شیله پیله و روراستن.. گریه و خنده‌شون از ته دله.. وقتی یکیو دوست ندارن خب ندارن!.. نمیتونی چیزی رو بهشون زور کنی.. نمیتونن فیلم بازی کنن، ادا دربیارن.. حواسشون فقط به خودشونه.. نگاه نمیکنن...
  • 95 دوشنبه 21 بهمن 1398 23:26
    دلم بغلِ همسرو میخواد ولی قهریم.. یعنی دلخوریم.. خیلیم بدجور! از اونایی که پشت بندش یه بحثِ مفصل هست..
  • 120
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4