94

آدما شرایط مختلف رو از دید خودشون میبینن

هرکس برداشت خودش رو درست و به‌حق میدونه، مگر اینکه بتونی قانعش کنی

ولی.. آدمی که میدونه برداشتش اشتباهه و بازم اصرار داره که حق با اونه، دیگه باید گذاشتش کنار :)


+شبی که اومدیم خونه خاله‌ی داماد جدیده برا پاگشا ، منتهی بدون دعوت!

بماند به یادگار....

93

بچه‌ها.. شیرین‌ترین پدیده‌‌های موجود در عالم :)

92

دوساعت پیش با همسر از شهرمون دراومدیم به مقصد خونه آبجیش و تهران

یک ساعتی خوش بودیم و با کلی ادا و اصول خندیدیم.. یهو همسر شروع کرد :)

که آره.. ما اصلا به اهدافمون نمیرسیم، فلانی دخترِ روستاییه ولی از تو خیلی بهتر درس میخونه و... از این حرفا دیگه :)))

خلاصه قشنگ کلِ مسافرتمونو قهوه‌ای کرد رفت ...

خدایا شکر :)

91

تلاش.. واژه‌ای غریب در زندگی من :)

90

بعضی چیزا رو تو زندگی نمیشه تغییر داد.. باید همونجوری که هست بپذیری و باهاش کنا بیای..

زندگی همینه!

89

برای بار هزارم میگم..

اگه شرایط تو خونه بابا خوب باشه، هزااااار سال سیاهم نباید ازدواج کرد!!!

من اگه چند درصد آرامشِ بیشتر تو خونه بابام داشتم عمرا عمرا عمرا ازدواج نمیکردم!!!

خانواده شوهر هرچقدم خوب باشن بازم غریبه‌ن...

حتی پدر و مادر خود آدمم گاهی به فکر منافع خودشونن..

هیچکس اندازه خودم به فکر خودم نیست...

88

ای بابا :/

ماشینو آوردم نمایندگی موندگار شدم اینجا تا دو ساعت :/

87

دارم به این نتیجه میرسم که چقد وقتی به چیزی حسِ خوب پیدا میکنم میتونم به راحتی جذبش کنم :) شاید زمان زیادی بگذره ولی بالاخره بهش میرسم :)

86

آقا گشنمهههههه :|

الان پتانسیل اینو دارم که شیش پُرس غذا رو باهم بخورم :|

واااااای :|

85

چند روزه نمیتونم از ته دل بخندم..

دلم میخواد یه جوری از ته دل بخندم که نتونم جلوشو بگیرم :)

بی حس شدم..

نسبت به هیچی واکنش نشون نمیدم..

امروز رفتیم مبل خریدیم. همه خوشحالن. مامان از ته دل لبخند میزنه. همسر خوشحاله که همونی که میخواست شد. بابا خوشحاله که فکر میکنه من خوشحالم..

ولی خودم.. هیچ حسی ندارم.. نه خوشحالم نه ناراحت..

فقط یه بغض دارم که باید بترکه.. فک کنم باید برم سر قبر آقاجون.. فقط اونجا میتونم از ته دل گریه کنم.. یا مثلا برم امامزاده..

خداجون.. چقد ازت دور شدم.. آره.. ازت دور شدم که اینجوری شدم..