6

الان نشستم تو اتاقِ مهمانِ خونه‌ی داداش "الف". خانومش و پسرش خونه نیستن و آقای همسرم رفته بیرون. من با داداش خونه تنهاییم. روم نمیشه از اتاق برم بیرون ... احتیاج شدید دارم به دبیلیو سی :/

همسر دوساعته رفته بیرون و منو گذاشته اینجا

پاشدم کتاب‌های موجود در اتاق رو نگاه کردم و مقداری کتاب "قدرت بیان" از برایان تریسی رو خوندم

به نظرم نیم ساعتی خوابیده باشم

دیشب که کلا نخوابیدم. از صبح هم اصلا خوابم نمیومد. الان ولی چشمام میسوزه حس میکنم خوابم میاد -_- حالا اگه الان بخوابم و همسر بیاد ببینه فکر میکنه من ۳ ساعته خوابم‌. از خواب زیاد خوشش نمیاد. وقتی بهش گفتم دیشبو اصلا نخوابیدم و از صبح هم کاملا سرحال بودم کلی ذوق کردم :))

دیشب خونه ما بودیم ♡_♡ خیلیم خوش گذشت ^-^

صبح ساعت ۶ونیم حرکت کردیم و تقریبا ساعت ۱۱ رسیدیم کرج. رفتیم تعمیرگاه و کولرِ وَن رو تعمیر کردیم. بعدش از اونجا اومدیم تهران. داخل وَن رو تمیز کردیم و اومدیم خونه داداش "الف"


+بعدا نوشت: الان نشستم منتظرم همسر بیاد. رفته وَن رو تحویل بده که بعدش برگردیم با اتوبوس *_* همیشه دلم میخواست با اتوبوس سفر کنم آخ جوووون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد