۱۳

بازم دارم برمیگردم به حالت استندبای -_-

خدایا کمک..

۱۲

نامزدِ دوستِ همسر برا من شده هَوو :/

خونه پدرشوهرم همه چپ میرن راست میرن از اون حرف میزنن. مدام منو با اون مقایسه میکنن. خسته شدم دیگه :|

امروزم همسر میخواست بهم بگه انشاالله میخوام تو رو ببرم مکه، اسم اون دختره از دهنش دراومد گفت اونو ببرم مکه

یه لحظه برگشتم نگاهش کردم با لبخندی که رو لبم ماسیده بود

خودش فهمید چقدر ناراحت شدم

وقتی داشتم سوار ماشین میشدم که برم با خنده بهش گفتم من میرم تو برو "ت" رو ببر مکه. بعدم بدون خداحافظی سوار شدم و گازشو گرفتم

از وقتی که برگشتم همش سر به سرم میذاره بغلم میکنه. هی نگاهم میکنه که منم با همون لبخند سرد و معمولی جوابشو میدم

امیدوارم خودش فهمیده باشه قضیه رو.. وگرنه رُک و مستقیم بهش میگم خوشم نمیاد همش اسم این دختره باشه و انقد باهاش صمیمی باشی. تو الان دیگه متاهلی و زن داری. چه معنی داره یه دختر با همچون ادا و اطواری دور و برت بپلکه. بره واسه شوهر خودش عشوه بیاد :/


+ انقد عصبانی بودم نمیدونستم چیکار کنم. رفتم سمت سینک و نذاشتم مادرشوهرم ظرفا رو بشوره. یه عالمه ظرف شستم تا یه کم حالم خوب شد. الانم اومدم اتاق دراز کشیدم. همسر رو تخت خواب بود. بیدار شد گفت بیا پیشم. نرفتم پیشش گفتم از مادر خجالت میکشم. بعدم پشتمو بهش کردم و گوشیمو برداشتم که اینا رو تایپ کنم

خلاصه همین دیگه :)

توکل به خدا

۱۰

وقتی زندگی بی رحمه، پس توام با خودت بی رحم باش. به خودت رحم نکن‌. به خودت استراحت نده

انقدر برای موفقیت بجنگ که از نفس بیفتی

وقتی از نفس افتادی، وقتی پشت سرتو نگاه کردی، به خودت افتخار کن :)

خیلی لحظه قشنگیه

ارزش اینو داره که حتی برای یک بار هم که شده تو زندگیت تجربه‌ش کنی


توکل به خدا


9

+ یادم باشه بیام برنامه‌های یک ساله و ۳ ماهه رو بنویسم

+ در مورد نحوه هدف گذاری مطلب بخونم

+ ادامه دارد...

۸

باید یاد بگیرم هیچ آدمی رو قضاوت نکنم

هر آدمی گذشته‌ای داره که اگر من تو اون گذشته رشد میکردم شاید وضعم خیلی خراب‌تر بود

میگن گذشته اهمیت نداره و حال مهمه. اما من میگم گذشته انقدرام بی اهمیت نیست‌ چون چیزی که الان هستیم نتیجه‌ی گذشته‌ی ماست. اهمیت گذشته اونجاست که بخاطرش نباید کسی رو قضاوت کنیم. شخصیت و خلقیات یک شخص، کاملا متاثر از گذشته‌‌س

باید اینو یاد بگیرم که بر اساسِ ذهنیات خودم کسی رو قضاوت نکنم. چرا؟ چون زمینه‌ی تربیتیِ من با زمینه‌ی تربیتیِ اون شخص فرق داره‌.‌ هرکس بر اساس اون زمینه رشد کرده و ساخته شده

پس بیایم همدیگه رو تحت هیچ شرایطی قضاوت نکنیم

و از همه مهم‌تر، از دیگران عصبانی نشیم :)


+ دلم میخواد بیشتر و بیشتر با آدما ارتباط بگیرم. حالا که دوران عقد رو میگذرونم خیلی باید روی خودم کار کنم. این یک سال به اندازه تمام عمرم برام اهمیت داره و باید براش برنامه‌ریزی کنم. 

توکل به خدا...

7

اولین مسافرتِ دوران نامزدی رو بری و چار تا دونه عکس نگیری :| 

واقعا اعجوبه‌ایم ما :)))

البته قابل ذکر است که وااااقعا فرصت فکر کردن و رمانتیک بازی نداشتیم. از طرفی کارهای همسر و از طرفی گرمای وحشتناااااکِ تهران اجازه نمیداد این چیزا به ذهنمون برسه

انشاالله مسافرت بعدی جبران میکنیم ^-^


+ حرف‌های داداش "الف.الف" رو یادم بمونه!

6

الان نشستم تو اتاقِ مهمانِ خونه‌ی داداش "الف". خانومش و پسرش خونه نیستن و آقای همسرم رفته بیرون. من با داداش خونه تنهاییم. روم نمیشه از اتاق برم بیرون ... احتیاج شدید دارم به دبیلیو سی :/

همسر دوساعته رفته بیرون و منو گذاشته اینجا

پاشدم کتاب‌های موجود در اتاق رو نگاه کردم و مقداری کتاب "قدرت بیان" از برایان تریسی رو خوندم

به نظرم نیم ساعتی خوابیده باشم

دیشب که کلا نخوابیدم. از صبح هم اصلا خوابم نمیومد. الان ولی چشمام میسوزه حس میکنم خوابم میاد -_- حالا اگه الان بخوابم و همسر بیاد ببینه فکر میکنه من ۳ ساعته خوابم‌. از خواب زیاد خوشش نمیاد. وقتی بهش گفتم دیشبو اصلا نخوابیدم و از صبح هم کاملا سرحال بودم کلی ذوق کردم :))

دیشب خونه ما بودیم ♡_♡ خیلیم خوش گذشت ^-^

صبح ساعت ۶ونیم حرکت کردیم و تقریبا ساعت ۱۱ رسیدیم کرج. رفتیم تعمیرگاه و کولرِ وَن رو تعمیر کردیم. بعدش از اونجا اومدیم تهران. داخل وَن رو تمیز کردیم و اومدیم خونه داداش "الف"


+بعدا نوشت: الان نشستم منتظرم همسر بیاد. رفته وَن رو تحویل بده که بعدش برگردیم با اتوبوس *_* همیشه دلم میخواست با اتوبوس سفر کنم آخ جوووون