۲۳

دلتنگم.. و هیچ جوره نمیتونم برم کنارش..

بدترین بدترین حسِ دنیاست..

خدایا قدرتِ تحمل بهم بده..

22

وقتی به همسر میگم پروفایلت یه چیزی بذار که همه بفهمن ازدواج کردی، و اون اینکارو نمیکنه و هربار یه بهونه میاره؛ بعد منم از پروفایلم عکسای مربوط به ایشونو برمیدارم، بچه بازیه :) .. ولی اگه این بچه بازی رو نمیکردم خفه میشدم!

همینه که هست

فقط امیدوارم ازش سرد نشم به همین زودی! چون اگه بشم هردومون بیچاره میشیم

الان مثل یه شیر زخمی هستم که هر لحظه ممکنه منفجر بشم و مثلا بزنم یه چیزی رو داغون کنم!

21

بازم مشهد رفتنم به تعویق افتاد :((( 

باید بمونم اینجا و ماشینو از نمایندگی تحویل بگیرم بعد ببرم صافکاری بعد ببرم بذارم نمایشگاه و تا وقتی فروش بره صبر کنم.

خیلی خورد تو ذوقم :( منتهی از یه طرفم حرف مامان درسته. میگه تو بری اونجا همسر مجبوره برات یه سوئیت اجاره کنه. خرجتون بیشتر میشه. همش حواسش باید به تو باشه وقتیم تنها میمونی نگران میشه. راستم میگه خب .. تصمیم گرفتم یه هفته آخر شهریور برم یا شایدم دوهفته! ولی اینو مطمئنم که تا آخر هفته بعد همینجام

این عروسیِ یکشنبه هم شد برا ما قوز بالا قوز :/ البته اگه لباسم اوکی بود مشکلی نداشتما. خیلیم دلم میخواد برم خونه آبجی بزرگه خوش بگذرونیم

اگه بتونم از همسر یه دو تومنی بگیرم برا لباس مباس خیلی خوب میشه @_@ واقعا این خانوما با چه ترفندی از اقایونِ شوهر پول میگیرن؟ من خیلی طفلکی و مظلومم تو این مورد. تا همسر میگه ندارم و صبر کن و با چرب زبونی میخواد راضیم کنه سریع رامش میشم :(

دفتر دوتایی رو برداشتم برا خودم. والا :/ وقتی همسر اینجا نیست چی بنویسم توش؟!

۲۰

دلتنگِ همسرم.. خییییلی زیاد... :(

به حدی که خوابم نمیبره اح

18

صبح زود بیدار شدنی که بعد از غلبه بر خواب‌آلودگیِ شدید به دست میاد یکی از لذت‌های زندگیه ♡_♡ البته اینکه منتظرِ تماسِ همسر بودم و خوابم نبرد هم بی تاثیر نیست -_- حالا اوشون که تماس نگرفت، ولی من بیدار شدم به کارام برسم :)

 

۱۷

+ گاهی فکر میکنیم داریم بهترین مسیرو میریم ولی واقعا اینطور نیست. یه چند لحظه باید مکث کرد، فکر کرد، شرایط رو آنالیز کرد و بعد از اون مسیر خارج شد! آقااااا... گاهی واااقعا داریم اشتباه میریم خب!! چرا نباید برگردیم و از اول شروع کنیم؟؟

+ سخت‌ترین قسمت رابطه‌م با همسر اینه که نمیتونم اسمشو خالی خالی بگم :| وااای بر من !!!

+ یادم باشه پیشرفت نیاز به تلاش داره. پیشرفت نیاز به تلاش داره‌. پیشرفت نیاز به تلاش داره. پیشرفت نیاز به تلاش داره. پیشرفت نیاز به تلاش داره. پیشرفت نیاز به تلاش داره. پیشرفت نیاز به تلاش داره. پیشرفت نیاز به تلاش داره. پیشرفت نیاز به تلاش داره

16

چند بار اومدم این پست شماره‌ ۱۶ رو بنویسم ولی یهویی حسِ نوشتن پریده و پست ثبت نشده

امشب برای دومین بار صورتمو سوراخ سوراخ کردم. یعنی "ه" اینکارو واسم کرد. ولی خب اونجوری که دفعه پیش آبجی بزرگه انجام داد نتونست انجام بده. لُپمو کامل نزد :/ اعصابم خورد شد

همین الان داشتم با همسر تلفنی صحبت میکردم. خداروشکر تا از مشهد برگرده صورتم اوکی میشه

خداکنه عیدی رو بدون مهمون بیارن که بتونم صورتمو هفته بعدم سوراخ سوراخ کنم. اگه فاصله بیفته اونجوری که باید اثر نمیکنه خب :(

خداروشکر کم کم دارم با همسر راحت‌تر حرف میزنم :) البته حرفا عشقولانه فقط محدود به پیامک و چت هست. پشت تلفن که نمیتونم. حضوری هم اصلا نمیتونم. دیگه نهایتش بغله :/ خودمم اذیت میشم و میدونم همسرم دوست داره ریلکس‌تر باشم کنارش‌. البته منم حق دارم دیگه. فک کن یهو یه آدمِ کاااملا غریبه بشه مَحرمت‌ . حداقل ۴-۵ ماه زمان لازم دارم تا یخام کامل آب شن

خونه بابا۲ رفتنی گاهی حس میکنم رفتاراشون یه جوری میشه :( و منم وقتی ببینم کسی باهام سرد شده یا رفتارِ اونجوری ببینم سریع گارد میگیرم و میرم تو خودم :(

خیلی تنبل شدم تو درسام. اح :/ دو هفته دیگه امتحانام شرو میشه و من هیچ روی کتابامو باز نکردم :|

اعتماد به نفسم هر روز داره کمتر و کمتر میشه -_-

نمازام دوباره قضا میشه...

خدایا به دادم برس..

15

+ یهویی دلم یه جوری برا همسر تنگ میشه که واقعا ناچار میشم بهش پیام بدم یا زنگ بزنم با اینکه میدونم ممکنه تو جاده باشه یا نتونه گوشی دستش بگیره :(

+ همش حس میکنم تو لباسم مورچه هست و داره رو بدنم راه میره. فقط همین غلبه دم مونده بود :/ صفرا و سودا کم بود

+ فردا صبح دیگه مجبورم به کارام برسم وگرنه از گروه حذف میشم :(

+ یعنی میشه یهویی فردا صبح بیدار شم ببینم همسر پیام داده که توراهم دارم میام :) مثل دیروز عصر *_*

+ روزهای سخت هم شیرینی خاص خودشونو دارن. بستگی داره از کدوم زاویه بهشون نگاه کنی


14

یه دنیا کار ریخته رو سرم ولی سه ساعته همینجوری خوابیدم و همش از این پهلو به اون پهلو میشم

حتی ذره‌ای انرژی برای انجام کار‌ام ندارم :/

+ یک پستِ غمیگنانه (خیلی) مینوشتم چند روز پیش، که دقیقا قبل از انتشار پرید. و دیگه حوصله نداشتم دوباره بنویسم. الان که فکر میکنم میبینم چقدر خوب شد که پرید و اونهمه انرژی منفی وارد وبلاگم نشد