لعنت به من..
امروز که مدارس تعطیل شد نتونستم برم کتابخونه
روزایی ک۶ کتابخونه نمیرم عملا هییییچی نمیتونم بخونم
از ساعت ۸ صب تا حالا حتی روی کتابم باز نکردم. فقط با مامان حرف زدیم و حرص خوردیم
اگه نتونم امروزو جبران کنم بیچاره میشم
خییییلی از برنامه عقب میفتم..
+اول توکل.. بعدم توسل... = آرامش :)
+بعدا نوشت: همسر رفته تبریز. خودش که میگفت تا شب برمیگردم ولی من میدونم بیشتر طول میکشه. فرصت خیلی خوبیه برا خوندن اگه این خرید جهیزیه بذاره. مامان هی میخواد بگه بیا بریم خودت بپسند
+الان فقط باید برم بخوابم یه ده دقیقهای.. خواب خیلی وقتا جوابه ها :)