59

+ این که من هیچ دوستی ندارم که در مواقعِ بی حوصلگی و دلتنگی بهش پیام بدم بگم رفیق دلم تنگه. بعد اون بگه رفیق چیکا کنیم دلت واشه؟ بعد من بگم مثلا فلان کارو کنیم. بعد اون بگه بکنیم :|

یا مثلا.. زنگ بزنم دوسه ساعت حرف بزنیم غیبت کنیم :|

یا مثلا.. بریم بیرون قدم بزنیم الکی :|

یا مثلا.. بریم از این خوراکی کثیف مثیفا باهم بخوریم مریض شیم :|

طبیعیه؟!

کلا لذت‌هایی که برای خیلیا روزمره محسوب میشه برای من فقط در حد همین مثلا مونده :)


+ امروز و دیروز مزخرف‌ترین روز‌های دورانِ بعدِ تصمیم برای خوندنم بود :/ با اینکه دیروزم عروسی بودیم با خانواده همسر (خودشم نبود طبق معمول :/) ولی بازم مزخرف بود. امروزم که هیچی نخوندم :)


+ آقا امروز دفترچه بیمه‌ رو گرفتم با اسم همسر ♡_♡

پست بانک که بودم،یه آقای پیری بود سرماخورده بود با یک بینیِ ملتهب وایساده بود دقیقا بغل دستِ من. یه ماسکم زده بود. هروقت میخواست حرف بزنه ماسکو میکشید پایین، حرفش که تموم میشد میکشید بالا :/ قشنگ فلسفه‌ی اختراعِ ماسک رو برد زیر سوال :| حاجی اگه صدای منو میشنوی میخوام بهت بگم خیلی بدی :( از وقتی اومدم خونه همش عطسه میکنم بدنمم درد میکنه :(((


+ امروز کلا با مامان حرفای فسلفی‌ و جامعه‌شناسانه‌طور میزدم :)

مثلا یکیش این بود : واقعا باید برای جامعه‌ای که درآمدِ یک آرایشگر از حقوقِ یک معلم به مراااااتب بیشتره ، تاسف خورد :/// و توضیحاتِ دیگر :) که حوصله ندارم اینجا بگم -_-


+ همسر در راه برگشت از تبریزه :) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد