56

گاهی تنها بودن خیلی خیلی خیلی لذت بخشه

مثل همین الان :)

که همسر تازه اومده بود‌. باباش زنگ زد پاشد رفت و من تنها شدم

ولی خوب شد که رفت

فقط کاش برام شام بگیره بیاره :/ حالِ شام درست کردن ندارم. ینی حالشم داشتم وقتشو ندارم -_-

خلاصه.. حس و حالِ خوب دارم الان

از وقتی شروع به خوندن کردم، حالم خوبه.. واقعا تاثیرشو میبینم :)

من به هدفم میرسم

هرطور که شده.. به هرقیمتی...!

55

در طولِ اینهمهههه سالی که درس خوندم و محصل یا دانشجو بودم، پیش نیومده بود که از درس خوندن خسته نشم :| همیشه یکی دوساعت که میخوندم داد و ناله‌م هوا بود یا پامیشدم اینور اونور الکی پلکی راه میرفتم :/

ولی حالا .... !

جل الخالق :///

چشم و گوش شیطون کرو لال و کور بشه انشاالله :| 


+ نوشته بود هروقت برات موفقیت از"یک گزینه" به "تنها گزینه" تبدیل شد، موفق میشی :)

+ شاعر میگه چیییی؟؟ آرامشی دارم که طوفان را بغل کردم..!!! جوووونم به این جمله. آخه چقد قشنگههه ♡_♡ میری تو دلِ سختی و کار ولی یه جوووری برات شیرینی و آرامش داره که خداشاهده بیکاری و بی‌عاری نداره :)

54

چقدم خوش میگذره اینجا تو کتابخونه 

53

وقتی یه هدفی واسه خودت انتخاب میکنی، نیاز به انگیزه برای ادامه مسیر داری. وقتی خسته میشی، وقتی ناامید میشی، وقتی زمین میخوری،.. نیاز به یک منبع انرژی داری. به اون منبعِ انرژی نگاه کنی یا بهش فکر کنی و طوری تمامِ سلول‌هات به حرکت واداشته بشن که خستگی و ناامیدی از یادت بره. این منبع میتونه مثبت یا منفی باشه. به نظر من خیلیم فرقی نداره حالا :/ اتفاقا منفیاش بیشتر به آدم انگیزه میدن :))) مثلا به خواهرشوهری فکر کنی که یه شبه یه پسر خررررپول میاد میگیرتش و بوووووووم... میپره میره بالا :))))) و تو و شوهرت باید ساااالهااااا سگ دو بزنین که بتونین تازه به نقطه شروعِ اونا برسین :)))) 

یا مثلا به دخترعمه‌ای فک کنی که داره ارزوی تو رو زندگی میکنه . دقییییقا همون چیزایی که تو از بچگی واسه خودت تصور میکردی اون الان داره زندگی میکنه :))))

یا مثلا پدری که با آرزوی دیدنِ تو توو لباسِ سفیدِ پزشکی موهاش سفید شد... و بیماری اعصاب گرفت.... و تمامِ امیدهاش در مورد تو ناامید شده.. و فقط به این فکر میکنه که یه مدرکی بگیری تا یه جا بندت کنه که فقط خونه نشین نشی :))))

یا مثلا مادری که تماااامِ صبر و تحملش رو ریخته به پای تو که یه پُخی بشی ولی نشدی :) و حالا تنها امیدش به اینه که شوهرت دست تو جیبش کنه یه پولی بهت بده یا یه کوفتی برات بخره که مثلا ظاهرت چشم مردمو دربیاره :))))

یا مثلا شوهری که انقدرررر بهت اعتماد کرده و انقدرررر مردونه پشتت وایساده تا تو برای رسیدن به هدفت تلاش کنی 

یا مثلا خانواده شوهری که اگه تو به هدفت برسی چشمشون درمیاد که هییییچ، کل هیکلشون به فنا میره :))))

اینااا همهههه منبعِ انرژی و انگیزه هستن 

و از همه مهمترررر...

خودت..

خود خود خودت....

خودتی که انقدر از ارزش‌هات دور شدی.. خودتی که آرزو و لذتِ بچگیتو گذاشته بودی یه گوشه و فقط غصه‌شو میخوردی :)

حالا بلند شدی ..

تو فوق العاده‌ای به خدا

خیییلی دل و جرئت داری دختر ♡_♡

من عاشقتم خب؟؟؟؟

52

برنمیدارم فکرمو از چیزی که میخوام :)

51

صبح از ۸ونیم تا ۱۱ونیم نشستم پای کامپیوتر که پیش فروشِ ایران خودرو ثبت نام کنم. دقیقا از ساعت ۱۰ونیم تا ۱۱وربع وای فای قطع شد :) و من وقتی با اینترنت گوشیم رفتم دیدم ظرفیت پُر شده. مویه کنان و شیون کنان زنگ زدم به همسر گفتم. اونم خندید گفت همون چن ثانیه اول باید اقدام میکردی. خلاصه نشد که بشه

تا ظهر با مامان غیبت این و اونو کردیم. بعدش خوابیدم و بیدار شدم رفتم حموم. اینا همه تا ساعت ۵ طول کشید در حالی که من فردا دو تا امتحان میان ترم دارم که هیشکدومم نخوندم :)

ساعت ۶ همسر اومد پیشم. همین که رسید رفت سرویس. گوشیش رو اُپن بود برداشتم رفتم تو پیاماش. یه پیام‌هایی رو دیدم که عادی نبود. صدامو درنیاوردم و صبر کردم تا خودش بگه

اومد نشست چایی آوردم براش . گوشیشو برداشتم رفتم تو پیاما که پیامای خودمو بخونم مثلا :) دیدم این همسر حالت عادی نداره. یهو گوشیو از دستم کشید و بغلم کرد. یه نیم ساعتی بغلش بود تا اینکه یه لحظه پاشدم رفتم آشپزخونه‌. دیدم سریع گوشیو برداشت. دویدم سمتش گوشیو گرفتم نگا کردم دیدم پاک کرده اون پیاما رو. داد و فریاد کردم که اون پیاما چی بودن پاکشون کردی. بعد کلی جیغ و فریاد و اینا گفت خانومه مزاحمشه و خیلی وقتم هست دست بردار نیست‌. پیش خودم زنگ زد بهش و گفت دیگه مزاحمم نشو.. خلاصه قضیه به خیر و خوشی تموم شد.

همسر بغض کرد :) چون منو گریه انداخته بود. گفت یادِ گریه‌ات میفتم حالم بد میشه. در حالی که خیلیم گریه نکردم. دوسه تا دونه اشک از چشمم اومد اونم تو اوجِ عصبانیت و سرخ شدگیِ صورتم که داشتم جیغ جیغ میکردم :)))

بعدش دوتامونم با صداهای گرفته نشستیم صحبت کردیم

سپس هم رفتیم خونه مادربزرگ آبگوشت خورون :)


+ خوشحالم که حتی بحث‌های شدیدمون آخرش به خنده و بغل و اینا کشیده میشه

+ همسر گاهی به شددددددت حرص درآر میشه. ولی بلافاصله بعدش یه جوری نگام میکنه دلم یهو خالی میشه اصن :))

+ خیلی دوستش دارم خب.. :)

+ تصمیمی گرفتم که نمیخوام در موردش حرف بزنم ولی تصمیم خیلی خیلی سختیه

+ من امشب تا صبحم که شده باید این سه فصلو تموم کنم :/ والسلام

50

منِ تک فرزند و یکی یه دونه، چجوری با خانواده شوهر کنار میاد خدا میدونه..!!!

49

زمانِ مجردیم وقتی مدارس تعطیل میشد جهنمِ من شروع میشد. همش با مامان دست به دعا بودیم که مدارس تعطیل نشه. ولی حالا که متاهل شدم همش خدا خدا میکنم تعطیلی بشه که همسر کنارم باشه. مثل امروز :) چقدر لذت بخش شروع شد و چقدز لذت‌بخش‌تر داره ادامه پیدا میکنه. البته ادا و اصولِ خواهرشوهر کوچیکه هم هست ولی خنده‌های از ته دلم با همسر باعث میشه که اصلا توجهی به اون نکنم :)

دوتایی رفتیم برگ‌های حیاط و جلو در خونه رو جمع کنیم. من نایلونِ زباله رو نگه داشتم همسر با بیل برگا رو جمع میکرد میاورد سمت من که بریزه تو نایلون ، من عقب عقب میرفتم که لباسم کثیف نشه.. کلی میخندید میگفت روانیم کردی :))) خلاصه با کلی ادا و اطوار و خنده‌های بلند بلند وسط کوچه، برگا رو جمع کردیم

خواهرشوهر کوچیکه جدیدا بدقلقی میکنه. البته حرفی نمیزنه ها ولی همین ادا و اصولی که داره اذیتم میکنه. حس میکنم که حس میکنه رئیسی چیزیه :/ والا :/ حالا خوبه هیچ پُخی نشده هنوز :/


48

به همسر میگم نواربهداشتی ندارم پاشو بریم از سرکوجه بخریم. گفت باشه

بعد تلفنی زنگ زده به مامانش که با خواهرش بیرونن با ماشین، به مامانش میگه اومدنی برا الی نوار بخرید !!!!

نمیدونم واقعا.. من زیااادی حساسم؟؟؟؟ یا این بلد نیس رفتارشو؟؟؟

آخه مادرشوهر برا آدم نواربهداشتی بخره زشت نیس؟؟؟

اون خواهرش چی میگه آخه؟؟

حالا من با چه رویی امشب بمونم اینجا...

خداااااا دوران نامزدی چقد مزخرفهههه

۹۹ درصد دلم میخواد برم خونمون.. دیگه مث اوایل دلم نمیخواد بمونم اینجا. حس میکنم نگاهاشون یه جوریه


+ به نظرم که مشکل از خودمه :( زیادی حساس و ریزبین شدم :( ولی خب.. چیکار کنم.. اذیت میشم و نمیتونم آروم بشم...

47

عُرفِ رفت و آمدها در دوران نامزدی چیه واقعا؟!!

الان نمیدونم ما خیلی همو میبینیم یا خیلی عادیه؟

اصلا درسته که شبو خونه همدیگه بمونیم یا نه؟

تکلیف چیه؟

یکی میگه نامزدت زیاد باید بیاد خونتون. اگه کم بیاد ینی دوستت نداره :/

یکی میگه خیلی پیش هم نباشید زشته :/

یکی میگه هفته‌ای یه بار :/

یکی اینجوری نگا میکنه :/

یکی اونجوری نگا میکنه :/

والا بخدا موندیم چیکار کنیم :///