دوساعت پیش با همسر از شهرمون دراومدیم به مقصد خونه آبجیش و تهران
یک ساعتی خوش بودیم و با کلی ادا و اصول خندیدیم.. یهو همسر شروع کرد :)
که آره.. ما اصلا به اهدافمون نمیرسیم، فلانی دخترِ روستاییه ولی از تو خیلی بهتر درس میخونه و... از این حرفا دیگه :)))
خلاصه قشنگ کلِ مسافرتمونو قهوهای کرد رفت ...
خدایا شکر :)