92

دوساعت پیش با همسر از شهرمون دراومدیم به مقصد خونه آبجیش و تهران

یک ساعتی خوش بودیم و با کلی ادا و اصول خندیدیم.. یهو همسر شروع کرد :)

که آره.. ما اصلا به اهدافمون نمیرسیم، فلانی دخترِ روستاییه ولی از تو خیلی بهتر درس میخونه و... از این حرفا دیگه :)))

خلاصه قشنگ کلِ مسافرتمونو قهوه‌ای کرد رفت ...

خدایا شکر :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد